منابع مقاله:
مجله پژوهش و حوزه، شماره 12، ایزدپناه، عباس؛
«عاشوراپژوهی»، در تاریخ دینپژوهی معاصر به سبب طرح وارائه تئوریهای مختلف ونقد آنها جایگاه خاصی یافته است. این نظریهها عموما از ابعاد مختلفی قابل نقد و بررسی هستند: نقد درونی، نقد بیرونی و نقد زیرساختی. در نقد درونی به ارزیابی لایههای اصلی و درونی مانند استدلالها، مسائل و نظریهها پرداخته میشود؛ چنان که در نقد و ارزیابی برون ساختاری، با رسالت، روش، تاریخ و مقایسه یک نظریه با نظریههای دیگر و... سر و کار خواهیم داشت. در نقد بنیادین و زیرساختاری نیز مبانی، اصول و ارکان یک تئوری با تئوری یا تئوریهای دیگر به صورت اساسی اختلاف دارد بی آن که از آن نظریه سخنی به میان آید.
یکی از برجستهترین نظریهها در عاشوراپژوهی، نظریه استاد مطهری است که در دو مجلد با عنوان حماسه حسینی در اختیار محققان قرار دارد. این کتاب در سالهای اخیر مورد نقد و ارزیابی قرار گرفت که تأمل و درنگ در آن نقدها، عاشوراپژوهیِ ما را عمق و پویایی میبخشد. در قلمرو آن نقدها میتوان با رویکردهای مختلفی چون: رویکرد تاریخی، رویکرد قرآنی و حدیثشناختی، رویکرد فلسفی و کلامی، رویکرد جامعهشناختی یا اجتماعی و... به بحث و بررسی پرداخت.
این بررسی فشرده در صدد آن است که با رویکرد نقد بیرونی، بر مبانی معرفتی و پیشفهمهای عاشوراشناسی کتاب حماسه حسینی و ناقد آن دریچهای بگشاید. مباحث ما در دو مرحله کلان به انجام خواهد رسید: عاشوراشناسی و ساختارهای معرفتی، ساختار معرفتی استاد مطهری و دستگاه معرفتی ناقد.
1. عاشوراشناسی و ساختارهای معرفتی
در تاریخ تمدن اسلامی، عاشوراشناسی سه رویکرد یا ساختار معرفتی را تجربه کرده است: ساختار معرفتی رازمدارانه، ساختار معرفتی راززدایانه یا خردمدارانه و ساختار معرفتی جامع که میخواهد عاشورا را به طور جامع و همهجانبه مورد شناسایی و تعمق قرار دهد.
ساختار معرفتی نخست بر ابعاد متافیزیکی و باطنی رخداد عاشورا تأکید میکند و میکوشد در پرتو اسرار عرفانی و باطنی، ظواهر واقعه را تفسیر و تبیین کند. مولوی در غزل معروف خویش به این ساختار معرفتی عنایت دارد، آنجا که میگوید:
کجایید ای شهیدان خداییبلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشقپرندهتر ز مرغان هوایی
در دوره صفویه نیز که عرفان و تصوف به طور جدی توسعه یافته بود، محتشم کاشانی در دوازده بند معروف خود به ابعاد عرفانی و باطنی عاشورا، بهای بیشتری داد و از جنبههای عقلانی و اجتماعی این رخداد به کلی چشمپوشی کرد. برای مثال، برای مرحوم محتشم بعد از چهره تراژدیک و غمبار عاشورا، بعد عرفانی و متافیزیک رخداد بسیار مهم و برجسته بوده است. بشنوید:
آن در که جبرئیل امین بود خادمشاهل ستم به پهلوی خیر النسا زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبودکندند از مدینه و در کربلا زدند
و یا:
فریاد از آن زمان که جوانان اهلبیت(ع)گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلادر حشر صفزنان، صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند بازآن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
تبیین رازمدارانه عاشورا در چکامه عرفانی و شاهکار بینظیر مرحوم عمان سامانی (1258 ـ 1322 ه .ق) در عهد قاجار به اوج خود رسید. او در بخش آغازین گنجینة الاسرار خود رخداد عاشورا را برخاسته از منطق و سنت امتحان الهی و رابطه حضرت حق با عاشقان و اولیای خود میداند و میگوید:
باز گوید رسم عاشق این بودبلکه این معشوق را آئین بود
چون دل عشاق را در قید کردخودنمایی کرد و دلها صید کرد
امتحانشان را زروی سرخوشیپیش گیرد شیوه عاشقکشی
در بیابان جنونشان سردهدره به کوی عقلشان کمتر دهد
دوست میدارد دل پردردشاناشکهای سرخ و روی زردشان
چهره و موی غبارآلودشانمغز پر آتش دل پر دودشان
دل پریشانشان کند چون زلف خویشزانکه عاشق را دلی باید پریش
خم کندشان قامت مانند تیرروی چون گلشان کند همچون زریر
یعنی این قامت کمانی خوشتر استرنگ عاشق زعفرانی خوشتر است
جمعیتشان در پریشانی خوش استقوت جوع و جامه عریانی خوش است
خود کند ویران، دهد خود تمشیتخود کشدشان بازگردد خود دیت
مرحوم عمان با همین منطق به تبیین اسرار عرفانی رخداد عاشورا میپردازد. واقعه شهادت اصحاب و اهلبیت حضرت(ع)، وداع امام حسین(ع)، شهادت طفل شش ماهه، آمدن سپاه زعفر جنی به یاری آن حضرت و... را بسیار هنرمندانه با رویکرد عرفانی به تصویر میکشد و در پایان شاهکار عرفانی خود، نهایت و فرجام عشق را که اتحاد عاشق با معشوق و کنار رفتن پرده دوئیت است، مطرح میکند؛ میگوید:
جبرئیل آمد کهای سلطان عشقیکه تاز عرصه میدان عشق
دارم از حق بر تو ای فرخامامهم سلام و هم تحیت هم پیام
گوید ای جان حضرت جانآفرینمر ترا بر جسم و بر جان آفرین
محکمیها از تو میثاق مراستروسپیدی از تو عشاق مراست
این دوئی باشد زتسویلات ظنمن توام ای من تو در وحدت تو من
مصدری و ماسوا مشتق تو راستبندگی کردی خدایی حق تو راست
هرچه بودت دادهای اندر رهمدر رهت من هر چه دارم میدهم
شاه گفت: ای محرم اسرار مامحرم اسرار ما از یار ما
گرچه تو محرم به صاحب خانهایلیک تا اندازهای بیگانهای
آن که از پیشش سلام آوردهایوآنکه از نزدش پیام آوردهای
بیحجاب اینک در آغوش من استبیتو رازش جمله در گوش من است.
جبرئیلا رفتنت زاینجا نکوستپرده کم شو در میان ما و دوست
رنجش طبع مرا مایل مشودر میان ما و او حایل مشو
از سر زین بر زمین آمد فرازوز دل و جان برد جانان را نماز
با وضوئی از دل و جان شسته دستچار تکبیری بزد بر هر چه هست
این منطق در عاشوراشناسی در قالب هنر تعزیه، شعر و تألیف و تصنیف ادامه مییابد و هرگز شعلههای پرالتهاب آن به سردی نمیگراید.
عاشوراپژوهی در رویکرد راززدایانه، در جهت عکس رویکرد عرفانی قرار دارد. سابقه تاریخی این رویکرد، به اندیشه واصول مکتب یا دکترین معتزله در دینشناسی بازمی گردد. آنان در برابر مکتب کلامی اهل حدیث و عرفان و تصوف، راه عقل و برهان را در پیش گرفتند. این رویکرد در دینشناسی با آغازنهضت ترجمه فرهنگ و فلسفه یونان در عهد عباسی ـ به ویژه در عصر مأمون ـ قوت بیشتری گرفت، زیرا حمایت بیدریغ از اصول معتزله و ترجمه فلسفه یونان، یکی از مهمترین اصول سیاست مأمون بود.
این جریان در اندیشه «اسحقکندی» «فارابی» و «ابن سینا» ادامه یافت؛ چنان که پس از غلبه عرفان جامع «محی الدین» و پیروان وی در فاصله قرن ششم تا قرن هشتم هجری، دوباره عقلگرایی و راززدایی در تمدن اسلامی توسط «ابن رشد» و «ابن خلدون» از سرگرفته شد.
ابن رشد میکوشید تا میان دین و فلسفه یا خردورزی پیوند ایجاد کند و ابن خلدون نیز با تأکید بر لزوم طبیعتشناسی حوادث تاریخی و فلسفة الاجتماع، در صدد عقلانی کردن تاریخ و امور اجتماعی برآمد. پس از آنان در عهد تمدن صفوی نیز «میرداماد» از حامیان فلسفه مشّائی است.
با ورود اندیشههای غربی ، راززدایی از زمان مشروطه در ایران چهره دیگری به خود میگیرد. «احمد کسروی» بر ضرورت پالایش دین از آموزههای رازآلود و عرفانی تأکید میکند و حزب توده در عصر رضاشاه پهلوی و محمدرضا شاه، بر لزوم دینزدایی به طور کلی اصرار میورزد تا آن که در دهههای چهل و پنجاه، سه جریان فکری راززدایانه با رویکردهای متفاوت به ظهور میرسند: یکی راززدایی سازمان مجاهدین با رویکرد التقاطی در مواجهه با ایدئولوژی چپ مارکسیست ـ لنینیست که در کتاب راه حسین(ع) مطرح شد و دوم عاشوراشناسی مرحوم دکتر شریعتی با رویکرد انقلابی و حماسی که با عناوین شهادت و حسین(ع) وارث آدم به چاپ رسید.
این دو رویکرد، هر چند در مبانی و اصول فکری از یکدیگر متمایزند، ولی در رویکرد راززدایی و عرفانگریزی مشترکند. هر دو میکوشند تا چهرهای عرفی و عقلانی از رخداد عاشورا به نمایش بگذارند.
جریان سوم، جریان فکری کتاب شهید جاوید با رویکرد عقلانی بود که از لزوم تبیین عاشورا با روش عرفی و فارغ از جنبههای عرفانی و متافیزیکی حمایت میکرد. در این میان، آیا میتوان رویکرد تاریخی و فقهی تبیین عاشورا را در عداد ساختارهای معرفتی راززدایانه قرار داد؟ به نظر میرسد پاسخ به نوع برخورد ما با فقه و تاریخ بستگی داشته باشد؛ چنان که رویکرد حماسی یا عقلانی به عاشوراشناسی، با نگرش عرفانی و رازمدارانه مانعة الجمع نیست.
در برابر دو ساختار معرفتی یادشده، ساختار معرفتی جامع قرار دارد که به جای حمایت از واگرایی میان رازمداری و راززدایی در معرفت عاشورا، از همگرایی میان خردورزی و عرفان و ظاهرگرایی و باطنمداری حمایت میکند. این ساختار معرفتی یا رویکرد جامعنگرانه نیز در تاریخ فرهنگ و معرفت دینی سابقه طولانی دارد. ابن سینا در اشارات در تبیین مقامات عارفان در نمط نهم از عرفان و رازهای عرفانی با منطق عقل و برهان دفاع کرد و مدعیات عرفانی را به طور جدی قابل قبول، بلکه مورد غبطه و حسرت دانست. او گفت:
جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد. ولذلک فانّ ما یشتمل علیه هذا الفن ضحکة للمغفل عبرة للمحصل. فمن سمعه فاشمأز عنه فلیتهم نفسه لعلها لاتناسبه. وکل میسر لما خلق له؛(1) حضرت حق منزه است از این که آبشخور هر تشنهای باشد و یا کسی بر او آگاهی یابد جز یگانهای بعد از یگانهای. به همین سبب آنچه که عرفان در بردارد، برای غافل مسخره و برای اهل تحقیق و معرفت مایه عبرت است. بنابراین، کسی که آن را بشنود و ابراز ناخوشآیندی کند، باید خود را متهم سازد که شاید با آن سنخیت و تناسب ندارد. هر کسی توان کاری را دارد که برای آن آفریده شده است.
پس از ابن سینا، شیخ اشراق میان برهان عقلی و ذوق عرفانی جمع کرد و حکمة الاشراق را در خور کسانی دانست که در هر دو زمینه صلاحیت دارند و در مقدمه فلسفه خویش تصریح نمود که فلسفهجویان ضدعرفان و عرفانگرایان برهانستیز دنبال حکمة الاشراق نروند که هیچ بهرهای از آن نخواهند برد.(2) تاریخ تمدن اسلامی بعد از وی شاهد ظهور بزرگانی چون محی الدین عربی، مولوی و پیش از وی «سنایی» و «صدرالدین قونوی» و «ابن ترکه» است که هر کدام از مدافعان بیچون و چرای اتحاد برهان و عرفان و عقل و عشق بودند. تا آن که در عهد صفوی مرحوم ملاصدرای شیرازی به ظهور میرسد و مکتب فلسفی خویش را بر اساس اتحاد عرفان و برهان و قرآن قرار میدهد و به نزاع تاریخی میان عرفان و فلسفه و عقل و عشق پایان میدهد.
پس از ملاصدرا، باید مکتب فلسفی و مشرب عرفانی او در تمامی عرصههای دینی، طبیعی، سیاسی، هنری و ادبی، تعلیم و تربیت، تاریخپژوهی و عاشوراشناسی حضور مییافت و ایفای نقش مینمود، ولی با کمال تأسف این حضور تحقق نیافت وجز اندکی از فرزانگان و دانشوران چون سیدجمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، امام خمینی، علاّمه طباطبایی و... به جذب و اقتباس آن همت نگماشتند.
2. ساختار معرفتی استاد مطهری و دستگاه معرفتی ناقد
ساختار معرفتی استاد مطهری و مبانی دینشناسی وی، تداوم مبانی معرفتی مرحوم ملاصدرا در جمع میان عرفان و برهان و قرآن است. با این تفاوت که مرحوم مطهری، علاوه بر عنایت کامل به ارکان معرفتی سهگانه، در بعد اجتماعی، حماسی، اطلاعات بروندینی و رویکرد جامع به پدیدههای زمان و رخدادهای زمانه نیز برجسته بوده است که از مجموعه این اصول میتوان به «اصول مکتب نوصدرایی» تعبیر نمود.
کتاب حماسه حسینی، مانند سیره نبوی و سیره ائمه اطهار او، بر اساس مکتب و ساختار معرفتی ایشان نوشته شده است. اصولاً عاشوراپژوهی مبتنی بر رازمداری و راززدایی که تمامی عرصههای عاشوراشناسی را تحت سیطره خود قرار داده بود، با عاشوراشناسی استاد مطهری وارد مرحله نوینی میشود که با دو مشرب و جریان فکری افراطی و تفریطی پیش از خود تمایز و اختلاف بنیادین دارد. حماسه حسینی استاد مطهری در صدد آن نیست که عاشورا را به عنوان یک رخداد بریده از زندگی اجتماعی و رابطه صرف میان عاشق و معشوق قلمداد کند، همچنان که در مکتب نوصدرایی او رخداد عاشورا عرصه نمایش یک متفکر عاقل صرف همانند صدها عاقل فرزانه متعارف و یا انقلابی و مجاهد عادی دیگر نیست. در مکتب معرفتی مرحوم مطهری میان دین و دنیا و عقل و عشق و عرفان و فیزیک و متافیزیک رابطه ناگسستنی و منطقی حکمفرماست. در نگرش او، شخصیتهای ربانی و الهی دارای منطق خاص و سبک زندگی خاصند؛ همانگونه که خردورزی آنان، عرفان آنان و حماسه آنان از نوع خردورزی فیلسوفان یا سیاستمداران و عرفان صوفیان و حماسه کشورگشایان نیست. در نگرش او، شخصیت امام حسین(ع) به همین دلیل الگو است وگرنه عقلا و مبارزان دیگری که میتوانند الگو باشند، کم نیستند. آنچه که آن حضرت را الگوی بینظیر و بیهمتا میسازد صرفا همین شخصیت منحصر به فرد اوست.
استاد مطهری بر اساس ساختار معرفتی یادشده به تحریفشناسی عاشورا میپردازد، زیرا از دیدگاه او، در منطق انسان کامل و ربانی، رفتارهای ضدعقل و تناقضآمیز محکوم و مردود است؛ همانگونه که انسان ربانی دارای علم و فهم برتر است. او در عین عاقل بودن عاشق و عارف است، چنان که در عین آسمانی بودن، زمینی است. پس نباید جنبههای آسمانی و عرفانی عاشورا را خرافی و غیرعقلایی قلمداد نمود و یا گمان نمود که پذیرفتن جنبههای عرفانی و فوق عقل عادی، رخداد عاشورا را از الگو بودن خارج میکند، بلکه باید دانست که انبیا و اولیا آمدهاند تا به ما زمینیان آسمانیزیستن در زمین را بیاموزند، وگرنه دعوت به عقلایی زیستن در زمین که از هر عاقلی ساخته است.
از این رو، بدیهی است که مرحوم مطهری با عاشوراشناسیهای یک جانبه، چون: عاشوراشناسی کتاب شهادت یا حسین وارث آدم مرحوم شریعتی که صرفا به جنبه حماسی و انقلابی شخصیت امام حسین(ع) آن هم با مبانی معرفتی غیرجامع میپردازد موافق نباشد؛ چنان که با عاشوراپژوهی عقلانی و راززدایانه نیز موافق نیست.
نویسنده محترم شهید جاوید که ناقد تفصیلی کتاب حماسه حسینی استاد مطهری نیز هست، در مقدمه کتاب خود به طور صریح و روشن از مبانی فکری و ساختار معرفتی خود در تحلیل عاشورا پرده برداشته و مینویسد:
در این کتاب قیام امام حسین(ع) بر اساس جنبه بشری و در سطح زندگی اجتماعی مورد بحث واقع شده تا حرکت آن حضرت بتواند سرمشق مردم دیگر باشد. بدیهی است وقتی که قیام امام از جنبه بشری بررسی میشود، نباید تصور شود که از جنبه ملکوتی حضرتش چیزی کم شده، زیرا این نکته بر همه کس روشن است که بیت رسالت به وسیله جنبه الهی از خداوند کسب فیض میکند.(3)در فراز دیگری مبنای خود را مبنای علما دانسته و هم آن را موجب اسوه بودن عمل امام(ع) و سرمشق بودن رفتار او تلقی کرده است:
کتاب حاضر، نهضت عظیم حسین بن علی(ع) را از نظر مجاری عادی و با صرفنظر از علم غیب امام بررسی کرده تا هم طبق اتفاق هر دو گروه از علما رفتار کرده باشد و هم عمل سبط پیغمبر(ص) بتواند سرمشق مردم دیگر واقع گردد.(4)و در عبارتی دیگر تأکید میورزد که عمل امام حسین(ع) با صرفنظر از مقام امامت او مطابق با دیدگاه یک سیاستمدار ورزیده و بافراست است. او روش کتاب را بررسی رخداد بر اساس مجرای کارهای عقلائی و مجاری طبیعی میداند تا مکتب آن حضرت بتواند اسوه و الگو باشد.(5) مؤلف محترم با همین مبانی و پیشفهمها است که به نقد کتاب حماسه حسینی میپردازد. در پشت جلد کتاب آمده است: «کتاب حاضر از دو بخش تشکیل میشود: یک بخش جنبه دفاعی دارد و پاسخ به مطالبی است که شهید مطهری ـ رضوان اللّه علیه ـ به نویسنده کتاب شهید جاوید نسبت دادهاند و... . در بخش دیگر کتاب، بحث درباره نقاط ضعفی است که به نظر نویسنده شهید جاوید در نوشتههای استاد شهید وجود دارد؛ از قبیل این که آن شهید سعید در جاهایی به منابع بیاعتبار استناد کردهاند، یا تحلیلهایی ارائه دادهاند که با واقعیتها منطبق نیست، یا میان سخنانشان تعارضهایی دیده میشود، یا برداشتهایی از گفتارها و رفتارهای امام حسین(ع) کردهاند که قیام امام را از الگو بودن ساقط میکند، یا مطالب تاریخی را با اعتماد به حافظه بر خلاف آنچه در متن تاریخ هست نقل کردهاند. از این رو لازم بود این نقاط ضعف مورد نقد و تجزیه و تحلیل قرار گیرد.(6)
خاطرنشان میسازیم که مشکل اصلی در این میان، فقط اختلاف در پیشفهمها و زیرساختهای معرفتی است که در مقدمه شهید جاوید به آنها تصریح شده است. ناقد محترم بر ضرورت تفکیک میان بعد باطنی شخصیت امام حسین(ع) و رفتار ظاهری حضرت و لزوم انسان عادی تلقی کردن امام تأکید دارد، ولی استاد مطهری تنها امتیاز امام(ع) را همان شخصیت ممتاز او که از معرفت متعالی و ایمان او سرچشمه میگیرد و او را از عقلای غیرالهی جدا میسازد، میداند. ناقد محترم به طور جدی ظاهرگرا و گریزان از باطن و رازمداری است و رازآلودی را نفی اسوه بودن امام(ع) تلقی میکند، ولی استاد مطهری در عین تأکید بر لزوم عرف و عقل و بعد بشری معصومین(ع) این بعد را ملازم با باطن و جنبههای الهی و آسمانی میداند و تفکیک میان آن دو را به مفهوم سکولاریزه کردن شخصیت امام(ع) و نفی کامل هویت انبیا و اولیای الهی میداند. مبانی معرفتی ناقد، شبیه مبانی معرفتی کانت در تفکیک میان عقل نظری و گرایش دینی و مکتب فلسفی و یتگنشتاین در تفکیک میان حیات علمی و حیات دینی و زبان آن دو است که هر دو نگرش در منطق و مکتب استاد مطهری غیرقابل دفاع هستند. چنان که تفکیک میان ظاهر و باطن یا جوهر و عرض فاقد مبنای فلسفی و دینی است.
از سوی دیگر، مگر در قرآن و نهجالبلاغه به طور گسترده درباره علم لدنی، معجزه پیامبران(ع) و فرشتگان و مقامات معنوی پیامبران و اولیای الهی سخن به میان نیامده است؟ اینک آیا میتوان این همه آموزهها را بیربط با زندگی و سعادت بشر و مشتی آموزههای مربوط به آسمان و عالمی بیربط با عالم زمینی دانست؟! البته تأکید بر این اصل به مفهوم این نیست که استاد مطهری عاشورای حسینی را بر مبنای علم غیب امام(ع) و صد در صد آسمانی معرفی کرده است، بلکه هدف او تأکید بر لزوم تعمق و همهجانبهنگری در پژوهش است. ما بر این باوریم که همانگونه که تبیین عاشورا بر مبنای باطنمداری محض، به تحریف آن رخداد بینظیر میانجامد، تبیین زمینی و عقلانی آن نیز به تحریف و وارونهسازی آن خواهد انجامید. تنها راه برون رفت از این مخمصه، تجدیدنظر جدی در پیشفهمها و زیرساختهای مربوط به دینشناختی و عاشوراپژوهی است.
گذشته از مشکلات پیشفهمی و زیرساختشناختی فاحش ناقد حماسه حسینی، یک سلسله مدعیات و نسبتهایی در نقد مشاهده میشود که نمیتوان آنها را ناشی از مشکل زیرساختی و پیشفهمی دانست. برای نمونه، به استاد مطهری نسبت میدهد که او طرفدار کشتهشدن هرچه بیشتر یاران امام(ع) است! و این که از دیدگاه او امام حسین(ع) دیگران را به کشتهشدن ترغیب میکرد!(7) در حالی که در نزد استاد مطهری، منطق امام(ع) منطق آزادگی و کرامت و دوری از ذلت و خواری و عدم سکوت در برابر رژیم منحط یزید است، خواه زنده بماند و خواه کشته شود. آن حضرت دیگران را نیز به این اصل دعوت میکرد نه به کشتهشدن و خود را هلاک کردن. آیا به راستی این نکته بدیهی که مکرر در حماسه حسینی استاد مطرح میشود، بر ناقد محترم پوشیده مانده است؟! در کتاب ناقد حماسه، علاوه بر نقدهای برخاسته از مشکل مبنایی و زیرساختی، از این قبیل نسبتهای عجیب نیز به چشم میخورد که منشأ معرفتی آن معلوم نیست.
حاصل سخن
در عاشوراپژوهی، مانند هر پژوهش دیگری، پیش از هر چیز باید به شناخت زیرساختهای معرفتی همت گماشت؛ چنان که در نقد و ارزیابی نظریههای عاشوراشناختی، پیشفهمشناسی آنها رکنی اساسی است. منشأ اصلی اختلاف و تمایز یا تقابل میان نظریههای عاشورا شناختی نیز در پیشفهمهای آنها نهفته است. عاشوراشناسی استاد مطهری، بر پیشفهمهای خاص مکتب نوصدرایی او که اوج جریان جامعنگر در تاریخ دینپژوهی است تکیه دارد که در آن، میان عرفان و برهان، ظاهر و باطن، فیزیک و متافیزیک و عرفان و سیاست و حماسه پیوند عمیق برقرار میشود. از این رو، عاشوراشناسی او نیز از عاشوراشناسی فقیهانه، صوفیانه، سیاستمدارانه و خردورزانه رازگریزانه فاصله میگیرد ولذا با عاشوراشناسی کتاب شهادت و حسین(ع) وارث آدم و شهید جاوید همگام نمیشود.
ناقد حماسه حسینی، در نقد خود به جای تأمل در پیشفهمهای شهید مطهری و تصحیح پیشفهمهای خود، به سراغ نقد عاشوراشناسی استاد مطهری رفته و بر اساس پیشفهمهای غیرقابل دفاع و ناتمام خود، در عاشوراپژوهی او به مناقشه پرداخته است. بنابراین، آنچه در کتاب چهارصد و شصت صفحهای خود به عنوان «برداشتهای ابتدایی»، «تناقضات»، «اشتباهات تاریخی» و «اعتماد به منابع بیاعتبار» به استاد مطهری نسبت داده، به طور عمده و غالبا از بیتوجهی وی به لزوم تأمل در زیرساختهای معرفتی استاد مطهری و خود ناشی شده است. پس ناقد حماسه باید پیش از هر چیز به محکمکردن پایبست خانه معرفتی خود توجه کند و خشت اول دینپژوهی خویش را درست بگذارد و آنگاه به ارزیابی عاشوراشناسی دیگران بپردازد.
پینوشتها:
1. ابن سینا، حسین، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 394، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، قم 1403.
2. ر.ک: مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، تصحیح هنری کربن، صص 12 ـ 13، چاپ دوم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1373.
3. صالحی نجفیآبادی، نعمت اللّه، شهید جاوید، ص 6، چاپ اول، انتشارات امید فردا، تهران، 1379.
4. همان، ص 11.
5. همان، ص 14 و 15.
6. ر.ک، نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، صالحی نجفآبادی، چاپ اول، انتشارات کویر، تهران، 1379.
7. همان، ص 91 ـ 111.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر