منابع مقاله:
مجله ماهنامه فرهنگی، شماره 221، توفیق ابوعلم؛
بررسی قیام امام حسین(ع) تنها مورد توجه شیعیان قرار نگرفته، بلکه غیر شیعیان و حتی غیرمسلمانان نیز، انگیزهها و پیامدهای این قیام را کاویدهاند. یکی از نویسندگان مسلمان غیرشیعه که بدون تعصب و با تعمق زیاد به بررسی قیام امام حسین(ع) پرداخته، «استاد ابوعلم» مصری؛ رئیس هیأت مدیره مسجد نفیسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگستری مصر در سالهای پیشین است. کتاب معروف استاد ابوعلم به نام «اهل بیت» که شامل شرح حال رسول خدا(ص) ، حضرت زهرا (س)، امام علی (ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و سیده نفیسه است، در سال 139 ه. ق منتشر شده و دو سال بعد به علت نایاب شدن نسخههای آن در چندین جلد به چاپ رسید.
این مقاله، بررسیای است که وی بعد از شرح حال امام حسین(ع) نگاشته و در آن انگیزههای قیام حسینی را مورد توجه قرار داده و به مقایسه رفتار امام حسن(ع) و امام حسین(ع) پرداخته و علت تفاوت این دو رفتار را تبیین کرده است. نویسنده، آراء مثبت و منفی علمای اسلام و مستشرقان در مورد قیام امام حسین (ع) به اختصار نقل و سپس مورد نقادی قرار داده است.
گاه از دلیل قیام حسین (رضی الله عنه) با اهل و عیال و کوچ اینان به کوفه به رغم آن که در دست دشمنان بود و امام میدانست کوفیان با پدر و برادرش چه کردند، میپرسند؛ افزون بر این که تمامی خیرخواهان ناصح به او توصیه میکردند بر ضد یزید قیام نکند و وی را از کشته شدن برحذر میداشتند، از جمله ابن عباس و ابن عمر و بسیاری دیگر از کسانی که میانه راه به امام برخوردند.
سؤالهای دیگر این که چرا وقتی وی از کشته شدن مسلم بن عقیل خبردار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکی به جنگ با لشکر عظیمی برود که از پشتیبانی و کمک بسیار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خویش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر: چگونه میتوان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن (ع) انجام داد و خلافت را به معاویه واگذار کرد، سنجید و در یک راستا دانست؟
تاریخنگاران به این پرسشها این گونه پاسخ دادهاند: هنگامی که امام حسین به کوفیان و بزرگان آن دیار، نامه نوشت، در پی دستیابی به حق خویش بود و کوفیان، داوطلبانه با وی عهد و پیمان بسته بودند که از ایشان پیروی کنند. و بر این مطلب اصرار داشتند و نشانههای پیروزی و ظفرمندی قیام، دیده میشد. بیشتر اهالی کوفه با مسلم بن عقیل پیمان بسته، بیعت خود را اعلام کرده بودند. حتی برای مسلم فرصت آن پیش آمد که ابن زیاد را در خانه هانی بن عروه ترور کند، اما نکرد، زیرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمیشمرد.
نیز دیدیم وقتی ابن زیاد، هانی را زندانی کرد، مسلم بن عقیل با یارانش کاخ ابن زیاد را محاصره کرده، نزدیک بود بر وی چیره شوند، اما از بد روزگار، کار برعکس شد.
اما وضعیت امام حسن گونه دیگری است. ایشان به پیمان شکنی یارانش پی برد و دانست به معاویه نوشتهاند: حاضرند وی را بشکند یا به دست معاویه بسپارند، و از آن رو که برای وی ، یاران اندکی مانده بود، تن به صلح داد تا جان خویش و اهل و عیال و پیروانش به سلامت مانند. معاویه نیز پذیرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان، معاویه به یزید نمیاندیشید.
موضع امام حسین هنگامی که حق خواهی میکرد، طبیعی و قاطع بود و گمان قوی داشت آنان که نامه نوشته و با ایشان پیمان بستهاند، او را یاری خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و یاران باطل را ضعیف میدید.
چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟
وضع امام حسین در برابر یزید، مانند امام حسن در مقابل معاویه نبود، زیرا معاویه با تربیت جاهلی قریش بار آمده بود که پر از سخت کوشی بود، چون اینان قومی بودند که در بیابانهای خشک و بیآب و علف میزیستند و چارهای جز جان سختی نداشتند، گرچه ا ز تجارت سود بسیاری میبردند.
معاویه در بزرگسالی، اسلام آورد و پیامبر را دید و کاتب وی بود و از همنشینی با ایشان و مسلمانان نیکوکار تأثیر گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وی، کردار و رفتارش را آموخت. این عوامل در سیرت وی اثر داشت، گرچه آن زمان که مردمانی گرد وی جمع شدند، لغزشها و سرپیچیهایش از سنت والای مسلمانان زیاد شد.
اما فرزندش یزید، تربیتی دیگر داشت. وی در قصر شام، زاده شد که نعمت و بردگان بسیار داشت. یزید، بدویت و جاهلیت قبیله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زیرکی قریش را از پدر آموخت، چنان که از این قبیله، حیله و فریب بسیار، مال دوستی، سلطه طلبی و چیرگی و لذت طلبی مفرط را در وقتی که اسباب آن فراهم بود، فرا گرفت و جوانی قریشی شد که پایداری و سرسختی را نمیشناخت و برای گذران زندگی، مجبور به کسب و کار نبود و در طول حیاتش، مرارت و مشقتی نچشید و هیچ تلاشی جز در راه خوشگذرانی و عیاشی نداشت.
یزید وقتی حاکم مسلمانان شد، رفتاری بسیار متفاوت با پدرداشت، چنان که کردارش با سنت و سیره پیامبر (ص) و خلفای راشدین به شدت فرق داشت. یاران و اعوان معاویه و یزید نیز تفاوت بسیاری با هم داشتند. اطرافیان معاویه سیاستمدار و طرف مشورت بودند، اما یاران یزید، جلادها و سگهای شکاری بودند که درپی شکارهای بزرگ میدویدند. سرشت اینان به گونه مردمانی مسخ شده وپریشان بود، که سینهای پر از حقد وکینه از آدمها داشتند، بخصوص از کسانی که برعکس اینان، نیکوکار و درستکار بودند. از این رو،یاران یزید کینه خود را سر دشمنان خالی میکردند، حتی اگر برایشان فایده و سودی نداشت، اما اگر از این راه به بخشش و پاداشی میرسیدند، دیگر کینه و شرارتشان حد و مرزی نداشت. شریرترین یاران یزید، شمربن ذی الجوشن، مسلم بن عقبه، عبیدالله بن زیاد وعمربن سعد بود.
شمربه پیسی مبتلا و زشت رو و کریه المنظر بود و پیرو مذهب خوارج شد تا بدان جنگ و مبارزه برضد علی و فرزندانش (ع) را توجیه کند، اما قصد محاربه با معاویه و فرزندش را نداشت. شمر، کسی بود که دین را بهانه و ابزاری برای کینهورزی قرار میداد، و حاضر بود که به خاطر مال وثروت، دین یا کینهاش را به فراموش سپرد.(1)
یزید پیش از جانشینی پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدین امر مبادرت میورزید، به گونهای که عیاشیهای او، وردزبان مردمان شده بود. کار آن قدربالا گرفت که «زیاد» به وی توصیه کرد اعتدال ورزیده، جانب احتیاط را درپیش گیرد.
او وقتی پس از پدر، به حکومت رسید، سیاست و بیبند و باری را کمافی السابق مسابقات دنبال کرد و این تفاوت پدر وپسر بود.
انگیزه دینی برای مبارزه با دین فروشان
میتوانیم بگوییم که امام حسین نمیخواست با یزید بیعت کند حتی اگر منجر به کشته شدن او شود، امکان نداشت چنان که امام حسن با معاویه پیمان بست، امام حسین با یزید بیعت کند، زیرا اوضاع فرق کرده و یزید همچون پدر نبود. اگر امام حسین با یزید بیعت میکرد، وضع حال وی پوشیده میماند و مردم معتقد میشدند یزید امام برحق است، در نتیجه میتوانست دین را تحریف کند از این رو امام، جان و اهل عیالش را درراه دین جدش نثار کرد. با شهادت امام بود که پایههای دولت اموی سست و نا استوار گشت.
به رغم آن که نامههای رسیده برای امام که به بیعت با ایشان میخواند، بسیار بود، اما احتیاط کرد وعموزادهاش، مسلم بنعقیل را فرستاد تا از دل و دین عراقیان مطمئن شود. معلوم شد بیعت کوفیان با امام، درست و راست است. از این رو، امام به کوفه کوچید، زیرا عموزادهاش که امین و مورد وثوقش بود، براین مطلب گواهی داده، به امام نوشته بود:
«مردمان دورو برش را گرفته و با ویاند.» اما پیش از رسیدن به عراق، وقتی امام دانست مسلم را کشته و از اطراف وی پراکنده شده و شکستش دادهاند، احتیاط را درپیش گرفت. شاید به فکر بازگشت افتاد، گرچه من این احتمال را باور ندارم، زیرا امام درپی کاری ثمربخش و نتیجهدار بود. وقتی امام، روبه سوی کوفه نهاد، درپی دنیا و جاه یا تلاش برای دستیابی به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه میخواست احکام خدا را اجرا کند، اما به گونهای که همگان بیهیچ تردید و شکی، هدف امام را بدانند. از این رو، امام به ندای ایمان و باور دین خود لبیک میگفت.
امام حسین کسی نبود که به حکم ابن زیاد عمل کند و تن به ذلت دهد این از ساحت امام به دور است- ابن زیاد به سبب نفس شرورش، پروا نداشت امام را با یارانش به شهادت برساند. امام بین این دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزید.
در اینجا، مطلب مهمی است که تاریخنگاران در آن اختلافنظر دارند، گفته شد امام به عمربن سعد سه راهحلپیشنهاد داد:
1- راه را برای امام بازبگذارد تا به حجاز (همان جایی که آمده بود) برگردد.
2- به سوی یکی از مرزهای کشور اسلامی برود و مانند سربازی سنگرنشین در برابر دشمن، به مرزداری بپردازد و مانند دیگر مرزداران مزد و مواجب بگیرد و انجام وظیفه کند.
3- امام را به شام نزد یزید برند و او را به دست یزید بسپارند.
گفتهاند: عمربن سعد راهحلها را پذیرفته، آنچه را امام پیشنهاد داده بود، برای ابنزیاد نوشت، اما وی نپذیرفت و گفت: حسین چارهای ندارد جز آن که به حکم ابنزیاد تن دهد!
همچنین گفتهاند: امام بر ضد یزید شورید و بیعت وی را رد کرد و به طرف کوفه رفت. میخواست مردم آن دیار را از پیروی یزید بازدارد و میان مردمان تفرقه افکند و مانند زمان پدرش بین مسلمانان جنگ بهپا کند. بنابراین، یزید و حاکم وی در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پانکردند، بلکه از حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت اسلامی را حفظ کردند! این ادعا در صورتی راست و درست است که بگوییم حسین، مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمیتافت، اما امام حسین همانطور که اشاره شد سه راه حل پیشنهاد کرد که هر یک راه درست و خوبی بود و به سلامت میانجامید. اگر میگذاشتند به حجاز و مکه برگردد، امام به آنجا بازمیگشت و دوست نداشت در آنجا خونریزی شود، چرا که بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط یک بار در آنجا جنگ روا شمرده شد، آن هم یک ساعت و در زمان رسول خدا(ص) به هنگام فتح مکه.
اگر مانع نمیشدند تا او به یزید برسد ممکن بود به گونهای یزید از او درگذرد، تا با حجتی که دیگر جای بحث و جدل باقی نماند، او را به تسلیم و پذیرش بیعت وادارد.
اگر میگذاشتند به طرف یکی از مرزهای کشوراسلامی برود، مردی عادی مانند دیگران میشد که با دشمن میجنگد و شریک در فتح است، در نتیجه نه به احدی آسیب میرساند و نه کسی وی را اذیت میکرد.»
البته «عقاد» تردید دارد حسین به ابنزیاد، پیشنهاد پذیرش یکی از سه راه حل را داده باشد. وی معتقد است این گزارش از طرف ابن سعد، به حسین بسته شد و افترایی بیش نبود، تا اولا بهانه عمر برای نجنگیدن با امام باشد، ثانیاً به شیعیان بگوید حسین قصد داشت بیعت کند.
قیامی خونین برای بیدار کردن وجدانهای خفته و بیمار
دکتر احمد صبحی در کتابش (نظریه الامامه) معتقد است:
«مانعی نیست بگوییم حسین این پیشنهاد را داده است نه بدین معنا که نمیخواست یا میخواست با یزید بیعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا از این راه پیش امیر عزیز شده، نزد یزید ارج و قرب یابند و میدانست، اینان نمیگذارند امام زنده از دستشان دررود. از اینرو، خواست حجت را بر آنها تمام کند با این که قبل از آن هم همه راههای ترک کشتار را پیشنهاد کرده بود. امام بار دیگر نیز حجت را بر آنان تمام کرد، آنگاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و یارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشیگری در قتل و کشتار پرداختند و حتی به کودکان رحم نکردند و حرمت اهلبیت را پاس نداشتند، امام بار دیگر به اتمام حجت پرداخت و اینان را از جنگ در ماه حرام برحذر داشت، اما دشمنان به مخالفت سرسختانه با دین برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که میبایست انجام این کار بسیار بر آنان سخت باشد و آن را بزرگترین گناه بدانند و به احدی از اهل بیت پیامبر آسیبی نرسانند.» اما ابناثیر در «الکامل» نمیپذیرد که امام راهحلهای پیشگفته را بر عمربن سعد عرضه کرده باشد. وی میگوید:
«عقبةبن سمعان نقل کرده: از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسین بودم و تا زمان کشته شدنش، از وی جدا نشدم. تمامی صحبتهایش با مردم را تا روز شهادتش شنیدم. به خدا سوگند بهرغم آنچه میان مردم شایع بود، حاضر نشد دست در دست یزید بنهد یا او را به مرز و گوشهای از کشور اسلامی گسیل دارند.»
امام بر قیام پامیفشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلایل زیر میدانست یا گمان میبرد در این سفر کشته خواهد شد:
1. چه پیش از خروج از مکه و چه پس از آن، هرکه به او توصیه و سفارش میکرد قیام نکند از شهر خارج نشود، نمیپذیرفت.پیشتر دیدیم، کسانی به او توصیه کردند پا از سرزمین حجاز بیرون نگذارد، ازجمله: عبداللهبن عباس، عبداللهبن جعفر، ابنزبیر و محمدبن حنفیه. نیز پس از آنکه از مکه بیرون رفت، در میانه راه برخی به امام گفتند برگردد، ازجمله: عبداللهبن مطیع، اباهره ازدی (که در ثعلبیه امام را دید)، عبداللهبن سلیم، مذریبن مشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زیارت کرد.
2. وقتی تصمیم گرفت روبه سوی عراق نهد، چنین خطبه خواند: «مرگ در کمین آدمیزاد است و...» که بیشترین قسمتهای این خطبه، اشاره به آگاهی امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمانبن حارثبن هشام در مکه، امام را از رفتن بازداشت و چنین دلیل آورد:
«به شهری میروی که کارگزاران و امیران یزید در آنجا هستند و بیتالمال را دردست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهماند. از اینرو، معلوم نیست آنکه به تو وعده یاری داده، برضدت نشورد و با تو نجنگد، یا بهرغم اینکه تو را بیشتر دوست دارد، اما بهخاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفت برنخیزد.»
با اینکه، امام سخن وی را قبول داشت، اما حاضر به پذیرش آن نشد.
4. ابنعباس نیز امام را از رفتن بازداشت و دلیل آورد: آنانکه را دعوت کردهاند، با امیر خود نجنگیدهاند و دشمن را نراندهاند و شهر و دیار را بهدست خود نگرفتهاند، بلکه امام را درحالی دعوت میکنند که امیرشان بر آنان چیره و حاکم است و کارگزارانش مالیات شهرها را گرد میآورند. با این وضع، گویا امام را به جنگ فراخواندهاند و اطمینانی نیست از امام پشتیبانی وحمایت کنند، بلکه از مخالفترین مردم برضد امام نشوند!
ابنعباس، باردیگر امام را از رفتن برحذر داشت و اینگونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصیه کرد به یمن رود، زیرا دژها و درهها دارد و زمینی گسترده و پهناور است.ابنعباس افزود:
«پدرت در آنجا شیعیان و پیروانی دارد و تو دور از مردمان خواهی بود. میتوانی بریشان نامه بنویسی و پیک و فرستادگانت را بفرستی و جایگاهت را سفت و محکم کنی. در اینصورت، امیدی هست، یار و یاورانی که دوست داری، با خیر و خوشی نزد تو آیند.»
امام با اطمینان و قدرت پاسخ داد:
«دیگر کار از کار گذشته است.»(2)
5. وقتی محمدبن حنفیه توصیه کرد به عراق نرود، امام فرمود دراینباره خواهد اندیشید، اما سپیدهدم کوچید. ابن حنفیه سبب را پرسید، امام فرمود:
«پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: «ای حسین! بیرون رو، که خدا خواسته تو را کشته راه خود بیند.»
ابن حنفیه پرسید: پس چرا زنان را همراه میبری؟! فرمود:
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6- ابن عمر امام را از رفتن نهی کرد وگفت: اگر بروی، کشته خواهی شد. زیرا نشانهها وظاهر، حال گویای سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابن عمر میفهمید، بر امام پوشیده نبود.
7- فرزدق بدو گفت:دلهای مردم با توست، اما شمشیرهایشان برتوست.
8-بشر بن غالب عرض کرد: دلها با توست و شمشیرها با بنیامیه.
عبدالله بن جعفر نیز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه میگویم دراین راه هلاکت تو و درماندگی اهل بیتت است.امام حسین (ع) بدو فرمود:
«رسول خدا را درخواب دیدم و به آنچه اکنون انجام میدهم، فرمانم داد.»
ابن عباس گفت: پدر ومادرم فدایت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پیش را داد. ابن عباس پرسید:
ثمرهاش چیست؟ امام فرمود:
« به من فرمان و مأموریتی دادهاند و درآن باره با تو سخنی نخواهم گفت تا با پروردگار دیدار کنم.»
این روایت آنچه را دردرون امام بود و جز خواهد نمیدانست تأیید، بلکه تاکید میکند. خداوند به آنچه میباید رخ دهد، حکم خواهد کرد وکارها در دست خداست.
9- وقتی خبر شهادت مسلم و هانی وعبدالله بن یقطر را برای امام آوردند، امام به یارانش فرمود:«شیعیان ما، یاری ما را وانهادند، هرکس از شما میخواهد، برود.» و پس از جدایی بسیاری ازهمراهان، امام با کسانی که از مدینه همراهش بودند و عده کمی دیگر تنها ماند. عمرو بن بوذان به ایشان توصیه کرد برگردد و عرض کرد:«به خدا سوگند! جز با نیزهها و شمشیرها روبه رو نخواهی شد.» عمرو، امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ایشان نامه نوشته بودند، دیگر متعهد نبودند درجنگ و نبرد، امام را یاری کنند.
امام فرمود:
«وضع برای من آشکار است، اما کسی نمیتواند برخواست خدا چیره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند کرد تا این که قلبم را از درونم بیرون کشند. به خدا قسم! حتی اگر در پناهگاه جنبدهای باشم مرا بیرون خواهند کشید تا بُکشند!»
10- وقتی به عراق میرفت، درنامهای به بنیهاشم نوشت:
«هر که به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکه از من جا بماند و عقب افتد به رستگاری و موفقیت نخواهد رسید.»
11-به هنگام رفتن از مدینه و وداع، قبرجدش را زیارت کرد و گفت:
«دست از زندگی شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگریزم.»
سپس به خواهرش زینب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود واگذارند، شب درجای خود خواهد خوابید اما چه کنم که دست از من برنمیدارند.»
نیز پیش از نبرد، با خود میخواند:
«ای روزگار! اف برتو که چه دوست بدی هستی»! چنان که به هنگام بیرون رفتن از مکه فرمود:
«مرگ بر بنی آدم حق و رواست.»
بنابراین، به سبب حکمتی که خدای سبحان میدانست، اراده الهی چنین شد که امام حسین، جان خود و خاندان و یارانش را برای دین خدا- که جدش بدان خاطر برانگیخته شده بود- فدا کند
حکمت قیام
شهادت امام، پایههای دولت بنیامیه را سست و از بین برد و امام حسین، جاودانه ماند، زیرا برای حق زیست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسید.
رد انگیزه سیاسی، غیبی، قبیلهای و شخصی
حرکت امام حسین از مکه به عراق، حرکتی است که به آسانی نمیتوان با معیارهای حوادث عادی، آن را ارزیابی و نسبت به آن حکم کرد، زیرا از نادرترین جنبشهای دینی یا فراخوان سیاسی تاریخ است که هر روز تکرار نمیشود، و هر کس نمیتواند بدان قیام کند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پیمود، به اتفاق نظر فقط به یک علت باشد یا اگر بپذیریم به راه اشتباه رفته است، همگان به یک دلیل معتقد باشند.
گاه، پیمودن درستترین یا نادرستترین راه برای جنبش، بسته به فرقی کوچک است که به هدف دست یابد، یا نه، لذا، مستعد است که به نقیض خود بیانجامد. جنبشی چنین، گونهای از ماجراجویی ماجراجویان سیاست یا قرارهای سوداگران تجارت یا ابزاری برای دستیابی به دنیا نیست که به حکم دین تن دهد، یا دنیا تن به حکم و خواسته آن دهد، بلکه وسیلهای معتقد ساختن خود و دنیا به یک دیدگاه میان دیدگاههاست. دیدگاهی که رهبر نهضت به ایمان دارد و میداند آن مردمان به آن راه را باور ندارند. اما به هر رو، او به قیام و عمل خود ایمان دارد، چه مردم بپذیرند یا نپذیرند. برای او کشته شدن در راه هدف با مردن طبیعی، برابر است و چه بسا به کشته شدن، رغبت بیشتر داشته باشد.
بنابراین قضاوت درباره درست یا نادرست بودن نهضت حسینی نمیتواند توسط مزدوران چاپلوسی انجام شود که از شمشیر حکومتی میهراسند و درپی عطا و بخشش آنند، چنان که دیگر مزدبگیران که از چیزهای دیگر جز تیغه حکومت میترسند یا برخوردار از پاداش و بخش غیردرباریاند، حق قضاوت و داوری ندارند. داوری درباره درستی یا نادرستی قیام حسینی، بسته به دو امر است که با اوضاع مختلف زمان و حکومتگران دگرگون نمیشود. این دو امر، یکی انگیزههای درونی است که بسته به طبیعت ثابت آدمی است، دوم: دستاوردهای قابل مشاهده است که همگان آن را میپذیرند. اگر جنبش حسینی برضد یزید را با این دو معیار بسنجیم، خواهیم گفت، او به راه درست رفته است.
این انگیزههای، امام را به کاری واداشت که انجام داد. دیگران نیز اگر این انگیزهها را داشتند، جز به راه امام نمیرفتند. برای آدمیزاده هزارادن بار بهتر است که کرداری مانند حسین داشته باشد که یزیدبن معاویه را به خشم آورد، تا این که بر خلق و خویی باشد که موجب خشنودی یزید شود.
نخستین مطلبی که شایسته است برای درک انگیزههای درونی امام درآن وضع محنتبار و دردناک بدانیم، این است که بیعت با یزید نمیتوانست پابرجا بماند یا ادامه یابد، زیرا هر حاکم و خلیفهای میباید خردمند باشد و خلق و خویی درست داشته، از سلامت تدبیر برخوردار باشد، که یزید چنین نبود. وی آنچه را که هر دولتی به شدت بدان نیازمند بود، به شوخی میگرفت، و امیدی به صلاح و اصلاح وی نبود. گزینش وی برای ولایتعهدی، معاملهای آشکار بود که هرکس بدان راضی شده، بها و پاداش موافقت و همراهی خود را گرفته و هرکه به یاری یزید برخاسته یا کارگزار و مزدبگیر او شده، آشکارا مال و منال ستانده بود. بسیار شگفت خواهد بود از حسینبن علی که بخواهند باچنین کسی بیعت کند و نزد مسلمانان درستکارش بخواند.
امام حسین(ع) یا میبایست بیعت ویاری یزید را بپذیرد، یا خروج و قیام کند، زیرا نمیگذاشتند خود را کنار بکشد، چه به سودش باشد، یا بهضررش. برخی مورخان شرقشناس و شرقیان کجفهم، حقیقت فوق را فراموش میکنند و بههنگام ارزیابی نهضت حسینی، بهای لازم را به وضعی که امام با آنرو دررو بود نمیدهند! شایسته بود، اینان بهیاد میداشتند مسأله عقیده دینی ازنظر حسین(ع) شوخی یا معاملهبردار نیست. او مردی بود، که بهشدت به احکام اسلام پایبند بود و باور بسیار داشت که اجرا نکردن حدود دینی، بزرگترین بلا برای دین و دینداران و برای همه امت عربی درحال و آینده . امام مسلمان و زاده محمد(ص) بود و اگر اسلام کسی هدایت درونی باشد، هدایت حسین، درونی و بهسبب آن بود که از خاندانی والاست.
دستاوردهای حرکت
درمورد دستاوردهای جنبش- اگر نگاهی فراگیر بدان بیفکنیم- خواهیم فهمید بیش از نتایج و ثمرههای بیعت است. امام در همان سال که قیام کرد، کشته شد و یزید در کمتر از چهارسال بعد، مرد. ششسال از قتل امام نگذشته بود، که قاتلان کربلا بهسزای عمل خود رسیدند و دولت بنیامیه پس از این، حتی به اندازه عمر یک انسان پایدار نماند و بیش از شصت و اندی سال نپایید.
قتل حسین، دردکشندهای بود که بر پیکره دولت اموی نشست تا آنرا ازپا درآورد و پیام حسینی، ندا ونوای هر دولتی شد که به دلها و جسمها راه داشت.
فشرده سخن آنکه: خروج حسین، از حجاز به عراق جنبش توانمندی بود و انگیزههایی داشت (که هرکس را به قیام وامیداشت) اما به آسانی نمیتوان این انگیزهها را انگاشت یا آنها را برشمرد.
این جنبش به نتایج تأثیرگذار خود رسید، زیرا نهضتی فراتر از افراد است و نسلها را فراخواهد گرفت.
شهید چه کسی است جز انسانی که میخواهد خلق و خوی زشت روزگار را دگرگون کند و گواه وجود خیر در طبیعت انسانی است، در وقتی که خیر و خوبی، نایافتترین چیز در دنیاست.
امام(ع) در زمانی درپی خلافت راشدین! بود که دیگر نام و نشانی از خلافت راشدین نمانده بود. درگیری میان حسین(ع) و یزید، نخستین تجربه از نوع خود، پس از زمان پیامبر و خلفای بعد از وی است، که امام دراین نبرد جان خود را نثار کرد، چون شهادت، ازجانگذشتگی است.
حسین(ع) پدر شهیدان و سرچشمه شهادت است که هنوز میجوشد و در تاریخ بشر، کسی با او برابری نخواهد کرد.
انگیزه عقیدتی
بیتردید قیام حسین با عقیده بیشتر پیوند دارد تا با سیاست وجنگ ؛ زیرا پس از ان که در زمان خلافت معاویه ؛ ارزش ها و ضد ارزش ها مسخ و دگرگون شد اما در پی ان بود که بسیاری از مسایل عقیدتی را اصلاح کند 0
معاویه سلطنت خود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتیبانی نمی کرد ؛ وی از ایدئولوژی مدد می گرفت که در عمق عقیده مسلمانان ریشه کرده بود 0 معاویه به مردم می گفت : او و علی (ع ) در این که چه کسی شایسته خلافت است ؛ داوری دا به خداوند واگذار کردند و خدا به نفع او و بر ضد علی (ع ) رای داد (3) چنان که وقتی می خواست برای فرزندش یزید از مردم حجاز بیعت بستاند ؛ اعلان کرد : انتخاب وی برای خلافت ؛ قضا وقدر بوده مردم در انتخاب رهبرانخود اختیاری ندارند 0
اندک اندک ذهن مسلمانان بدین سو میرفت که هر چه خلیفه دستور دهد حتی اگر بر خلافت طاعت الهی باشد، قضای خداست که برای بندگان نوشته و خواسته است
قیام دینی
ماربین، شرقشناس آلمانی، قیام حسین را فقط جنگیمیان دو قبیله بنیهاشم و بنیامیه نمیداند، به رغم آن که برخی شرقشناسان دراین باره حکم و قضاوتی سطحی کردهاند، وی معتقد است: امام از آغاز تدبیر داشت و هنگام ثمربخشی قیام را میدانست.
بنابراین، جنبش حسین برضد یزید، تصمیم راسخ انسانی دریا دل بود که بر وی مشکل بود تن به سازش دهد. چنان که به دنبال پیروزی عاجل و کوتاه مدت نبود. وی با اهل و عیالش قیام کرد تا پس از مرگش به پیروزی پایدار و دراز مدت دست یابد و ارزشهایی را زنده کند که جز با قیام و شهادت احیا نمیشدند. گویا(4) حسین جز قیام، راهی برای خود نمیدید و به توصیه وصلاحدید دیگران، بیاعتنا بود. او به یمن نرفت تا جنگ به دراز نکشد و خونریزی نشود، مبادا وی را به فتنهانگیزی و شکستن طاعتو وحدت متهم کنند، درنتیجه درستی حرکت و اقدامش مخدوش گردد، چنان که با یاران حجازیاش، در آنجا قیام نکرد، مبادا آنان که مشروعیت قیامش را به دلیل هتک حرمت حرم نمیپذیرفتند، با وی به نبرد برخیزند، درنتیجه امام به هدفش نرسد.
به همراه بردن زن و فرزند
امام، اهل و عیالش را با خود برد تا مردمان کردار و برخورد نامشروع و غیرانسانی دشمنانش را ببینند. درنتیجه، خون به ناحق ریختهاش درصحرای کربلا پایمال نشود، چنان که میبایست گواهان عادلی در کربلا باشند و آنچه را بین او و دشمنانش رخ داد بینند، تا دشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دکتر بنت الشاطی میگوید:
«زینب، خواهر حسین،لذت پیروزی را بر ابنزیاد و بنی امیه حرام کرد و درجام پیروزمندان، زهرکشنده ریخت. باعث و بانی تمامی قیامهای سیاسی بعدی، یعنی قیام مختار، شورش ابن زبیر، سقوط دولت اموی، ... و ریشه دواندن مذهب شیعه، زینب بود.»
عملیات شهادت طلبانه؟!
بدون تردید حسین(ع) دست به عمل انتحاری نزد تا بگویند خود را به هلاکت انداخت، بلکه حجت را بردشمن تمام کرد و جای عذر وبهانهای برایشان نگذاشت که بدان خونش را ریزند، چون وی جنگ را آغاز نکرد و اندکی پیش ازشروع جنگ، میان دشمن ایستاد و برایشان سخن گفت و مجالی برای مردم فریبی و مکر دشمن باقی نگذارد. از آنان پرسید که به چه سبب با او میجنگند، درحالی که خونی طلب ندارند و مالی از آنان غصب نکرده است. بعد افزود که آیا دراین که وی پسر دختر پیامبرشان است تردید دارند و اگر قیام و خروج کرده، مگر جز به سبب نامهها و درخواستهای عراقیان است که امام را فراخوانده و دعوت کردند؟!
بنابرآنچه گفتیم، تمامی اقدامات حسین، نقشه و تدبیر حساب شده و مدبرانهای بود تا به اهداف بلند مدت دست یابد. شاید این صحیحترین دیدگاه است، تا این که بگوییم جنبش،جنگی بین هاشمیان و امویان بود. اگر وی درپی پیروزی نظامی و قبیلهای بود، با یاران حجازیاش، درهمان جا قیام میکرد، چنان که بعید است بگوییم، حسین پیروزی را برمرگ ترجیح میداد، زیرا حتی برای پدرش به رغم آن که خلیفهای شجاع و دلاور بود، پیروزی دربرخی جنگها مثل صفین سخت و مشکل بود، چنان که برای برادرش، درزمانی که خلیفه بود و یارانش بسیار وگردا گرد وی بودند، پیروزی مشکل مینمود. نیز معقول نیست بگوییم، درحالی که مکر و فریب اهالی عراق را میدانست، به اینان اعتماد کرده باشد.
این چنین، جنبش سیاسی- عقیدتی حسینی، انگیزههای قیام را مینمایاند، گرچه در هنگامی که امام با توصیه و سفارش دیگران (به عدم قیام) مخالفت میکرد، اهداف نهضت روشن نبود. قیام برضد یزید، گریزناپذیر بود، زیرا بیعت با وی، گناهی بود که عذری نداشت و به بهانه تقیه نمیشد، دست دردست یزید نهاد.
نظریات شرقشناسان
شرقشناسان، جنبش حسین(رضیالله علیه) را به انگیزه سیاسی یا نظامی میدانند و انگیزههای دینی و دستاوردهای بلند آن را درنظر نمیگیرند، اما باید گفت اگر شورشی نظامی باشد و شکست خورده، نمیبایست تأثیری برجا بگذارد، چه در زمینه سیاسی و چه عقیدتی، درحالی که جنبش حسین چنین پیامد تأثیرگذاری داشت. تاریخ نیز سراغ ندارد پیرومندان جنگ، انگشت پشیمانی و ندامت همانند آنان که در کربلا جنگ را بردند، بگزند.
برخی مستشرقان، حکم ناجوانمردانه و بیرحمانهای درباره حسین (رضیاللهعنه) دارند و او را متهم میکنند از درک و فهم انگیزههای جنبش خود ناتوان و عاجز بود و حرکتی کور نمود و سوء تدبیر و ارزیابی نادرست وی باعث شد شاهد کشته شدن فرزندان و خاندانش باشد، درحالی که میدانست، ناگزیر همگان کشته خواهند شد.
نمونهای از آنچه این مستشرقان میگویند، گفته فلوزن آلمانی در کتاب «خوارج و شیعه» است. وی مینویسد:
«حسین بلندپروازی کرد به مانند کودکان، که دست دراز میکنند تا ماه را به چنگ آورند. حسین بزرگترین ادعاها را داشت، اما حتی برای دستیابی به کوچکترین هدف تلاش نکرد و کار را به دیگران واگذار کرد تا به خاطر او همهکار بکنند و در نخستین هماورد، شکست خورد و خواست عقبنشینی بکند اما دیگر دیر بود. در نتیجه بدین بسنده کرد که شاهد و ناظر کشته شدن یارانش در جنگ به خاطر خویش باشد، اما او تا لحظه آخر جان خود را حفظ کند. قتل عثمان، تراژدی بود اما قتل حسین، نمایشی منفعلانه بود، گرچه عیوب و نارساییهای شخصیتی حسین پوشیده میماند، زیرا خون پیامبر در رگهای وی جاری است و از اهل بیت است.»
«گولد زیهر»یهودی! معتقد است: «حسین درپی شیعیان بیخرد و کوتهبین افتاد. اینان حسین را درگیر نزاع خونینی با غاصبان اموی کردند.»
«سر ویلیام مور» مانند سرلشگری امور را تحلیل میکند که هر انقلاب و قیامی را فتنه میداند...
تمامی این مطالب تهمت و افتراست و گروهی از مستشرقان، ما را عادت دادهاند که کاملاً به دور از حقیقت، به ارزیابی مسایل بپردازند.
امام حسین مصمم بر قیام بود و شکستش، دور از ذهن وی نبود. همانطور که پیشتر گفتیم مخلصترین افراد، از جمله ابنعباس، ابنعمر، عموزادهاش (عبداللهبن جعفر)- به وی توصیه کردند خروج ننماید یا اگر مصمم بر خروج است، به یمن برود، زیرا پدرش در آنجا شیعیانی دارد، افزون بر این، دور از مقر خلافت (دمشق) است، اما نپذیرفت. نیز از وی خواستند اهل بیتش را در حجاز بگذارد، اما سرباز زد. امام پیش از بیرون رفتن از مدینه، بر قبر رسول خدا ایستاد و گفت:
«چگونه پیروانم را فراموش کنم؟ من جان خود را برای آنان فدا خواهم کرد!»
سپس از قبر کناره گرفت و به خود گفت:
«در پس حجاب تن، شهادت را که دیرزمانی است مشتاق آنم، میبینم و اکنون، هنگام رهایی است. من دست از زندگی شستهام و تصمیم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل کنم.»
حسین به هنگام خروج و قیام، آنقدر که به مرگ میاندیشید، در فکر پیروزی و ظفر نبود. وقتی ابن عمر با امام وداع مینمود، عرض کرد: «تو را به خدا میسپارم و میدانم کشته خواهی شد!»
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
حسین (رضیالله عنه) با اهل بیت و زنان بیرون آمد. آیا درست آن نبود که به تنهایی خروج کند، نه با زنان و فرزندانش؟ پیشتر پاسخ دادیم: به همراه بردن اهل و عیال بدان خاطر بود که شاهدانی بر رفتار نامشروع و غیرانسانی دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» میگوید: متأخران نمیتوانند با عقل و عادات و سنتهای خود درباره موضوعی همانند این داوری کنند، زیرا این مسألهای است که باید با خرد و عادات قبایل عرب در این گونه رخدادها قضاوت کرد.
به همران بردن زنان و فرزندان، سنتی عربی بود و اینان همراه نیروهای تحت فرماندهی، به جنگ فرستاده میشدند، نیز همراهی با نیروهایی که ممکن بود بجنگند یا کارشان به صلح بیانجامد. جنگجویان ذیقار، زنان خود را همراه داشتند و پیش از شروع جنگ، بند کجاوه شترها را بریدند تا زنان و ناموس آنها وسیله فرار نداشته، جنگجویان برای حفظ اینان بر سر غیرت آیند. مسلمانان و مشرکان زنان خود را در جنگهای زمان پیامبر(ص) همراه داشتند. در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزیده قریش را با خود بردند و رسول خدا(ص) یک یا چند تن از همسرانش را در جنگها و غزوات همراه داشت. این سنتی ریشهدار در عرب بود که بدین وسیله میخواستند بر عزم راسخ و نیت راستین خود در آنچه پیشرو داشتند، گواه گیرند. در معلقه ابنکلثوم، اشارهای اجمالی بدین عادت عربی از زمانهای کهن است. وی میگوید:
«همراه ما دختران زیبارویند، که دغدغه آن داریم نصیب دشمن و موجب خواری ما شوند. زنان برای اسبهای ما علوفه تهیه میکردند و میگفتند شوهران ما نیستند، اگر از حریم ما دفاع و پاسداری نکنید؛
علی آثارنا بیض حسان
نحاذر آن تقسم أو تهونا
یقتن جیادنا و یقلن لستم
بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسین(رضیالله عنه) مردم را به جهادی فرا میخواند، که اگر جنگ بر آنان قطعی میشد، بیم آن نداشتند چه بر سرشان یا فرزند و اموالشان آید، زیرا اینان با جهاد در پی ارزشهایی والاتر و گرامیتر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگی نبود که وی مردم را به کاری بخواند، اما خود پیشاپیش در انجام آن کار نباشد. حسین که میخواست قیام کند، میبایست قویترین دلیل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت کرده، اگر بر امام چیره میشدند و سعی و تلاش امام به ثمر نمینشست، حجت و دلیلی بر ضد آنان باشد. در این صورت، دشمن پیروزمند به همان اندازه که ظفر یافته بود، مورد بغض و خشم قرار میگرفت، آن اندازه که وضع غالب و مغلوب برعکس میشد. در این صورت، وی گرچه به ظاهر شکست خورده بود، اما پیروز و غالب بود و دشمنان منفورترین مردمان میگشتند.
مسلمانی که به خاطر اصل و نسب شریف امام، ایشان را یاری میکرد، حال که امام با اهل و عیالش است، بیشتر او را یاری میدهد وگرنه به هیچ وجه یار و یاور او به شمار نخواهد آمد.
و بالاخره استاد ملطاوی معتقد است: حسین(رضیالله عنه) اهل بیتش را با خود برد، زیر میترسید مورد اهانت یا ستم قرار گیرند و از حمایت وی دور باشند و راهی به آن نداشته باشد.
پینوشتها:
1- ابوالشهدا، عقاد.
2- امام این مثل عربی را آورد که «سبقالسیف العذل» یعنی پیش از آن که بتوان کار را اصلاح کرد، از دست رفته است.
3- الامامة و السیاسیة، ابن قتیبه.
4- نظریةالامامة، دکتر احمد صبحی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر