پدیدآورنده:سید سعید روحانی،
،
اشاره
در راستای عرضه پرسشها به آثار استاد شهید مطهری و گرفتن پاسخهای مستدل و تاریخی ـ چنان که در شماره 55 همین نشریه آمده است ـ قسمت دوم آن را به پیشگاه خوانندگان گرامی تقدیم میکنیم.
1. سؤال: اینکه فرمودید: «اگر امام حسن صلح نمیکرد، تاریخ او را ملامت میکرد که چرا با اینکه میتوانستی شرایط خود را در صلحنامه بگنجانی، این کار را نکردی؟» درست به نظر نمیرسد، زیرا مردم فرستادن کاغذ سفید امضاء برای امام حسن را یک نیرنگ تلقّی میکردند؛ چرا که این کار بدین معنی است که تو هرچه میخواهی بنویس، من که حرفهای تو را قبول ندارم. معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند...
جواب: اتّفاقا در آن [کاغذ] سفید امضاء، معاویه میتوانست نیرنگ دیگری بهکار ببرد و آن این است که ببیند شرایطی که امام حسن مینویسد، یک شرایط اسلامی است یا شرایط غیراسلامی؟ چون معاویه از نظر وضع و موقعیّت خودش ـ از نظر واقعیّت هم همینطور ـ میخواست روشن شود که امام حسن چه میخواهد؟ (هم امام حسن میخواست این کار بشود و هم معاویه) آیا شرایط او به نفع خودش است یا به نفع مسلمین؟ ما دیدیم همه شرایط به نفع مسلمین بود، و غیر از این، امام حسن نه میتوانست بکند و نه میکرد. شما میگویید که: مردم این را نیرنگ تلقّی میکردند. اتّفاقا مردم میگفتند: چه آدم خوبی است! (و به امام حسن میگفتند:) حرفهایت را بزن، ببینیم آخر تو چه میخواهی؟ آیا حرفت فقط این است که من باید خلیفه باشم یا حرف دیگری داری؟ اگر حرف دیگری داری، اینکه حاضر است که واقعا مسلمین را به سعادت برساند.
شما بعد فرمودید که: معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند. اتّفاقا قضیّه این طور است که مردم معاویه را بد آدمی شناخته بودند و خوب حاکمی، و اینکه مردم کوفه سست شدند، یکی به همین خاطر بود ... آنهایی که معاویه را شناخته بودند، به این صورت شناخته بودند که درست است که آدم بدی است امّا حاکم خوبی است، اگر او حاکم شود، هیچ فرقی میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت. مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردباری.
معاویه یک حلم سیاسی داشت و مورّخین به او عیب گرفتهاند که نتوانست حلم سیاسی خود را در مورد کوفه عملی کند، و اگر میکرد، از نظر معنوی هم پیروز میشد. معاویه معروف بود به حلم سیاسی. مردم میرفتند به او فحش میدادند، میخندید و در آخر پول میداد و آنها را جلب میکرد. میگفتند: برای حکومت بهتر از این، دیگر نمیشود پیدا کرد؛ حالا آدم بدی است، آدم بدی باشد. امام حسن هم بر همین اساس (تصمیم به صلح گرفت، و گوئی به مردم میگفت:) بسیار خوب، ما این آدم بد را آوردیم که کارها را خوب انجام دهد، حال ببینید آن طور که شما انتظار دارید که این آدم بد، کارها را خوب انجام دهد، انجام خواهد داد یا انجام نخواهد داد.
هرگز معاویه بهعنوان یک حاکم جائر شناخته نشده بود، بهعنوان یک مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بیش از آن. معاویه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند، از نظر اینکه چگونه حاکمی است.1
معاویه با آن دستپاچگی که داشت، تمام شرایط صلح را پذیرفت، نتیجهاش این شد که معاویه فقط از جنبه سیاسی پیروز شد؛ یعنی نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمداری است که غیر از سیاستمداری هیچ چیز در وجودش نیست. زیرا همین قدر که مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد، تمام موادّ قرارداد را زیرپا گذاشت و به هیچ کدام از اینها عمل نکرد و ثابت کرد که آدم دغلبازی است. و حتّی وقتی که به کوفه آمد، صریحا گفت: مردم کوفه! من در گذشته با شما نجنگیدم برای اینکه شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، حجّ بکنید، زکات بدهید؛ «وَلکِنْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ؛ من جنگیدم برای اینکه امیر و رئیس شما باشم.» بعد چون دید خیلی بد حرفی شد، گفت: اینها یک چیزهایی است که خودتان انجام میدهید، لازم نیست که من راجع به این مسائل برای شما پافشاری داشته باشم.
شرط کرده بود که خلافت، بعد از او تعلّق داشته باشد به حسن بن علی، و بعد از حسن بن علی، به حسین بن علی. ولی بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت، شروع کرد مسئله ولایتعهدی یزید را مطرح کردن. شیعیان امیرمؤمنان را که در متن قرارداد بود که مزاحمشان نشود، به حدّ اَشد، مزاحمشان شد و شروع کرد به کینهتوزی نسبت به آنها.2
2. سؤال: حال که بحث به اینجا کشیده شد، بفرمایید واقعا چه فرقی میان معاویه و عثمان هست؟
جواب: هیچ فرقی نیست، ولی عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین (غیر شیعه) حفظ کرد بهعنوان یکی از خلفای راشدین که البتّه لغزشهایی هم داشته است؛ ولی معاویه از همان اوّل بهعنوان یک سیاستمدارِ دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علمای اسلام عموما (نه فقط ما شیعیان؛ از نظر شیعیان که منطق، جور دیگر است) معاویه و بعد از او، از ردیف خلفا، از ردیف کسانی که جانشین پیغمبرند و آمدند که اسلام را اجرا کنند، به کلّی خارج شدند و عنوان سلاطین و ملوک و پادشاهان به خود گرفتند.3
3. سؤال: آیا نمیتوان بر اساس روایتی که از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل نمودید، منطقی رسا برای امام حسین علیهالسلام منظور نمود که این منطق برای امام حسن علیهالسلام وجود نداشت؟
جواب: (بله، برای) امام حسین یک منطق بسیار رسا و یک تیغ برندهای (وجود) داشت. ... «مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ ...کانَ حَقّا عَلَی اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ...»؛ اگر کسی حکومت ستمگری را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند، در نزد پروردگار گناهکار است.
امّا برای امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست. برای امام حسن حدّاکثر این مطرح است که اگر اینها بیایند، بعد از این چنین خواهند کرد. اینکه «اگر بیایند، بعد از این چنین میکنند» غیر از این است که یک کاری کردهاند و ما الآن سند و حجّتی در مقابل اینها بالفعل داریم.
این است که میگویند: «صلح امام حسن زمینه را برای قیام امام حسین فراهم کرد.» لازم بود که امام حسن یک مدّتی کنارهگیری بکند تا ماهیّت امویها که بر مردم مخفی و مستور بود، آشکار شود، تا قیامی که بناست بعد انجام گیرد از نظر تاریخ، قیام موجّهی باشد.
پس از همین قرارداد صلح، که بعد معلوم شد معاویه پایبند این موادّ نیست، عدّهای از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند: دیگر الآن این قرارداد صلح کَأنْ لَمْ یَکُنْ است ـ و راست هم میگفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد4 ـ و بنابراین، شما بیایید قیام کنید. فرمود: نه، قیام برای بعد از معاویه. یعنی کمی بیش از این، باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند، آن وقت، وقت قیام است. معنی این جمله، این است که اگر امام حسن در آن وقت نبود و بعد از شهادت امیرالمؤمنین، امامحسین خلیفه شده بود، قرارداد صلح امضا میکرد، و اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده بود، مثل امام حسین قیام میکرد، چون شرایط مختلف بوده است.5
4. سؤال: اگر امیرمؤمنان به جای امامحسن علیهالسلام میبود، آیا صلح میکرد یا نه؟
جواب: این سؤال را که اگر حضرت امیر علیهالسلام در جای حضرت امام حسن بود، صلح میکرد یا نه؟ به این شکل نمیشود جواب داد. بله، اگر شرایط حضرت علی مثل شرایط حضرت امامحسن میبود، صلح میکرد، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت میرفت. ولی میدانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلی متفاوت بود، یعنی این نابسامانیها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد، و لهذا جنگ صفّین هم جنگی بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمیکردند، مسلّم امیرالمؤمنین پیروز شده بود. در این جهت، بحثی نیست.6
5. سؤال: حضرت علی علیهالسلام میفرمود: «من حاضر نیستم یک روزِ حکومت معاویه را تحمّل کنم.» چگونه امام حسن راضی به حکومت معاویه شد؟
جواب: اینکه شما فرمودید: چرا امیرالمؤمنین حاضر نیست یک روزِ حکومت معاویه را قبول کند ولی امام حسن حاضر میشود؟ شما این دو را با همدیگر مخلوط میکنید. حضرت امیر حاضر نیست یک روز، معاویه بهعنوان نایب او و بهعنوان منسوب از قِبَل او حکومت کند، ولی امام حسن که نمیخواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد، بلکه میخواهد خود کنار برود. صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهّد بودن. در متن این قرارداد هیچ اسمی از خلافت برده نشده، اسمی از امیرالمؤمنین برده نشده، اسمی از جانشین پیغمبر برده نشده، سخن این است که ما کنار میرویم، کار به عهده او، ولی به شرط آنکه، اینکه شخصا صلاحیّت ندارد (معاویه)، کار را درست انجام دهد، و متعهّد شده که درست عمل کند.
پس این دو خیلی تفاوت دارد. امیرالمؤمنین گفت: من حاضر نیستم یک روز کسی مثل معاویه از طرف من و نایب من در جایی باشد. امام حسن هم حاضر به چنین چیزی نبود، و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزی نیست.7
6. سؤال: آیا امیرمؤمنان راجع به چگونگی برخورد با معاویه، وصیّتی به امام حسن کرده بودند؟
جواب: یادم نمیآید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیّتهای حضرت امیر که چیزی راجع به این جهت گفته باشند، ولی ظاهرا وضع روشن بوده؛ اگر در متن تاریخ هم نیامده باشد، وضع روشن بوده است. امیرمؤمنان خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتّی همان اواخر هم که وضع امیرمؤمنان نابسامان بود، باز چیزی که امیرمؤمنان را ناراحت میداشت، وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد. شهادت امیرالمؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد. آن خطبه معروفی که در نهجالبلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد از اصحاب با وفایش که در صفّین کشته شدند، یاد کرد و فرمود: اَیْنَ اِخْوانِیَ الَّذینَ رَکِبُوا الطَّریقَ، و مَضَوْا عَلَیالْحَقِّ، اَیْنَ عَمّارٌ؟ وَ اَیْنَ ابْنُ التَّیِّهانِ؟ وَ اَیْنَ ذُوالشَّهادَتَیْنِ؟8 و بعد گریست، این خطابه را در نماز جمعه خواند، مردم را دعوت کرد که حرکت کنند؛ و نوشتهاند: هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد. امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت9 ولی اموری که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد. حتّی امام لشکرش را به همان مقدار کمی هم که آمدند، بیرون از شهر برد، گفت: بروید در نُخَیله کوفه. خودش هم خطبه خواند، مردم را دعوت کرد. و وقتی هم که خطبه خواند، یک نفر جواب مثبت نداد تا «عدیّ بن حاتم» بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت: من خودم که راه افتادم. و خودش راه افتاد، یک هزار نفری هم داشت، بعد دیگران راه افتادند، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخلیه کوفه، ده روز آنجا بود، فقط چهار هزار نفر جمع شدند. بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد. این بار جمعیّت زیاد آمدند، ولی باز در همانجا ضعف نشان دادند، به یک عدّه از رؤسایشان پول دادند، شب فرار کردند و رفتند، یک عدّه به شکل دیگر، و یک عدّه به شکل دیگر؛ حضرت دید زمینه، دیگر زمینه جنگیدن افتخارآمیز نیست.10
7. سؤال: آیا امام حسین هم صلحنامه را امضاء کردهاند یا خیر؟ و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضی داشتهاند یا خیر؟
جواب: من جایی ندیدهام که امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده باشد، از باب اینکه ضرورتی نداشته که امام حسین امضاء کند، چون امام حسین، آن وقت بهعنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن، و هر چه که امام حسن میکرد، آن را قبول داشت و متعهّد بود. حتّی یک عدّهای که با صلح امام حسن مخالف بودند، آمدند نزد امام حسین که: ما این صلح را قبول نداریم، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم؟ فرمود: نه، هرچه برادرم امام حسن کرده، من تابع همان هستم.
از نظر تاریخ، مسلّم این است که امام حسین صد درصد تابع صلح امام حسن بود؛11 یعنی کوچکترین ابراز مخالفتی از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده، و دیده نشده که جایی اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم، و بعد که ببیند امام حسن مصمّم به صلح است، تسلیم شود؛ نه، هیچ اعتراضی از او دیده نشده است.12
8. سؤال: چرا امام حسن صلح کرد، یا چرا امام حسین صلح نکرد؟ اصلاً چرا ما درباره این دو امام بگوییم، قدری جلوتر برویم. چرا علی بن ابیطالب در زمان خلافت ابوبکر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عمر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عثمان قیام نکرد؟ ولی بعد از عثمان که آمدند با او بیعت کردند، محکم ایستاد، در صورتی که از نظر علی بن ابیطالب همانطوری که ابوبکر غاصب بود، معاویه هم غاصب بود؟!
جواب: برای اینکه آنچه که در نظر اسلام اصالت دارد، مطلب دیگری است و آن، این است که آن اقدامی که حفظ حوزه اسلام با او بشود، بر هر اقدام دیگری مقدّم است. ... حال اگر مردم و صحابه پیغمبر به حرف پیغمبر گوش میکردند و با علی علیهالسلام بیعت میکردند و علی در یک همچو شرایطی خلیفه میشد، منظور پیغمبر حاصل بود؛ یعنی تصدّی خلافت، سبب تقویت اسلام بود. ولی پیغمبر حضرت علی را برای خلافت نامزد کرده است، یک دفعه بعد از پیغمبر به فکر میافتند که از این قضیّه استفاده بکنند. در همان حال مردمی تازه مسلمان هستند که هنوز اسلام در دل آنها نفوذ نکرده است، تازه شهرت اسلام به دنیای خارج عرب کشیده شده است. حالا مصلحت اسلام ایجاب میکند که یک آرامش کاملی برقرار باشد. اوّلاً باید غائله مرتدها خوابانده شود. ثانیا آنها که از دور میآیند که این حسابها سرشان نمیشود. از نظر آنها علی بن ابیطالب و ابوبکر علیالسّویّه هستند. مصلحت اسلام اینطور ایجاب میکند که حالا که اینها عمل ناشایستی مرتکب شدهاند، آن کسی که در اینجا ذی حقّ است، دندان روی جگر بگذارد البته نه بهخاطر جان خودش، بلکه بهخاطر مصلحت اسلام.
مصلحت اسلام این طور ایجاب میکند که علی علیهالسلام دندان روی جگر بگذارد و در صف مأمومینِ ابوبکر هم شرکت بکند و با عمر نیز همین طور رفتار کند و به سؤالات و اشکالات مردم جواب بدهد. چیزی که از نظر علی اصالت دارد، حیثیّت و آبروی اسلام است. در اینجا دندان روی جگر گذاشتن، بهتر آبروی اسلام را حفظ میکند یا لااقلّ کمتر آبروی اسلام را میبرد.
امّا قضیّه میگذرد، اوضاع زمان تغییر میکند، اسلام جهانگیر میشود. زمان معاویه پیش میآید، معاویه حیثیّت عمر و ابوبکر را ندارد. او کسی است که خودش و پدرش سالها علیه اسلام جنگیدهاند. حسابها عوض شده است. در اینجا علی علیهالسلام با معاویه میجنگد. زمان امامحسن پیش میآید. در این زمان در اثر جریانهای زیادی که در زمان امیرمؤمنان پیش آمد و از همه بالاتر، آن حالت سست عنصریای که اصحاب امام حسن به خرج دادند، اگر امام حسن مقاومت میکرد، کشته میشد ولی نه کشته شدنِ شرافتمندانه و افتخار آمیز آن گونه که حسینبنعلی کشته شد.
حسین بن علی با هفتاد و دو نفر کشته شد، یک شهادت آبرومندانه و در یک وضع و شرایط خاصّ که هزار و سیصد سال دارد اسلام را آبیاری میکند. در زمان امام حسن یک حالت رخوت و سستی و خستگی در شیعیان پیدا شده بود که اگر این کار (مقاومت در مقابل معاویه) ادامه پیدا میکرد، یک وقت خبردار میشدند که حضرت را دست بسته تحویل معاویه دادهاند. هنوز صابون معاویه و بنیامیّه درست به جامه مردم نخورده بود. بیست سال معاویه حکومت کرد، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که به جان مردم افتادند، آن وقت مردم فهمیدند که اشتباه کردند که در زمان حضرت علی دعوت او را لبّیک نگفتند، اشتباه کردند که امام حسن را تحویل معاویه دادند. لهذا بعدها (بعد از حادثه کربلا) عدّهای پیدا شدند و «توّابین» را به وجود آوردند که همانها بودند که دور «مختار» را گرفتند.
این امر؛ یعنی آگاه شدن مردم از ماهیّت حکومت اموی، از عواملی بود که شرایط را برای قیام امام حسین علیهالسلام مساعد میکرد. گذشته از این، وضع یزید با وضع معاویه فرق میکرد. معاویه در لباس نفاق کار میکرد، یزید در لباس کفر. معاویه لااقل روی کارهایش سرپوش میگذاشت، علنا شراب نمیخورد، علنا سگ بازی نمیکرد، صورت ظاهر را حفظ میکرد، ولی یزید جوانی بود دیوانه و پردهدر که حساب موقعیّت خودش را نمیکرد که هر چه هست بالأخره مردم او را خلیفه پیغمبر میدانند. این قدر شراب میخورد تا مست میشد و در حضور جمعیّت به پیغمبر ناسزا میگفت. واقعا اگر قضایای کربلا نبود و امام حسین قیام نمیکرد و سبب نمیشد که یزید از بین برود و او همان بیست سالی را که معاویه خلیفه بود، خلافت میکرد، اصلاً حوزه اسلام منقرض میشد.
پس «شرایط زمان» خیلی فرق میکند. بنابراین، امام حسن همان برنامه را اجرا کرد که امام حسین اجرا کرد و امام حسین همان برنامه را اجرا کرد که امام حسن اجرا کرد، فقط شکل کارشان با هم فرق داشت، ولی روح هر دو یکی بود.13
پینوشتها:
1. سیری در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 106 ـ 108.
2. همان، ص 94 و 95.
3. همان، ص 95.
4. همین که (معاویه) روی کار آمد و سوار شد، در اوّلین خطابهای که میخواند، میرود بالای منبر و اعلام میکند: ایّها النّاس! از حالا به شما بگویم تمام موادّ قراردادی را که با حسن بن علی بسته بودم، زیر پا گذاشتم. با پایش هم روی آن کوبید و گفت: این طور زیر پا گذاشتم. گفتند: عجب آدم سیاستمداری است، آنجا که مصلحتش است که پیمان ببندد، پیمان میبندد، امضاء بکند، امضاء میکند، قسم بخورد، قسم میخورد، وقتی که به اصطلاح خرش از پل گذشت، میگوید: همه را زیر پا گذاشتم. آن زرنگی نیست، اسمش را زرنگی و زیرکی نگذارید، آن بیدینی است. فرق است میان بیدینی و زیرکی. آدم دیندار همه این راهها را میداند ولی نمیکند، امّا آدم بیدین این کارها را انجام میدهد. تفاوتش در پابند نبودن است، نه اینکه او چیزی درک میکند که دیندار درک نمیکند. (آشنایی با قرآن، ج 3،ص154).
5. سیری در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 95 و 96.
6. همان، ص 102.
7. همان، ص 102 و 103.
8.نهجالبلاغه،ترجمهفیضالاسلام،خطبه181،ص596 .
9. سیری در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 103 و 104.
10. همان، ص 105 و 106.
11. از نظر تاریخ عرض میکنیم و الاّ از نظر امامت که ما نمیتوانیم تفکیک کنیم.
12. سیری در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 108.
13. اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 224 ـ 227.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر